یاقوش

جای خوبی است برای سردادن

یاقوش

جای خوبی است برای سردادن

امیدوارم حال خوبی باشد اینجا بودن

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۶/۰۶
    ...
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

بچگی هایم3

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۵۶ ق.ظ

کم کم حال وهوای مدرسه همه جا می پیچه ... تو خاطرات قبلیم گفتم که من بچه روستام و پدرم نانواست

صبح زود مادرم صدام میزد دلم نمیومد از زیر کرسی بیام بیرون برم ته حیاط دست و صورت بشورم ...بالاخره  بلند میشدم خواهرم که ازم دو سه سال بزرگتر بود

صبحونم حاضر میکرد تو اتاقی که رو تنور بود میخوردیم ... با هم میرفتیم مدرسه معلم دفتر مشقم میدید از دست خطم می فهمید کار من نیست خواهرم صدا میزد وبه جای من کتک میخورد ... تا اینکه خواهر بزرگترم ازدواج کرد واون خواهرم که جور من میکشید دیگه مدرسه نیومد ... یادمه میخواست واسمون غذا درست کنه زیر پاش قابلمه میذاشت تا قدش واسه پختن برسه مادرم همیشه تو صحرا بود....

یادمه هرچی تو مدرسه لازم میشد خواهرم واسم میگرفت ...اهل خوراکی نبود پولاش جمع میکرد خرج ما میکرد ...

بزرگ شدم سال سوم ابتدای که نمره ام ده شد معلممون گفت برید حیاط دساتون بذارید زیر برف یخ که میزد با چوب نازک میزد ولی شانس اوردم

اون روز از سرم گذشت... سال چهارم داداشم ازدواج کرد و گردنبند هفت لیلی مادرم از گردن مادرم رفت

راهنمای دوره ی خوبی نبود ولی عاشق دبیرستانم بودم وبهترین دوران زندگیم سه سال دبیرستان بود ...

مدرسمون سر جاده بود من از وسطای روستا تومه وسرما تنها میرفتم وقبل از مدرسه یه کوچه بود پر سگ ... با هر پارسشون تنم میلرزید

با فراش مدرسه تویه زمان میرسیدیم ... دوس داشتم زود برم مدرسه ...در که باز میشد کل حیاط یکدست برف بود شروع میکردم راه رفتن

واز دیدن رد پاهام لذت میبردم... بخاری ها نفتی بود .. گاهی نفت نداشتیم گاهی هم تا بخاری جون بگیره جون از انگشتام میرفت ............

اهل دستکش و کاپشن و... نبودم ... یه روز بردنمون تجرک که برای سپاه بود اسلحه باز و بسته میکردیم هر کدوم از بچه ها سه تا تیر داشت سه تا شلیک ... اول دبیرستان کلاس نداشتیم تا کلاس بسازن مهر ماه حیاط درس میخوندیم با تخته سیاه سیار که کولش میکردیم میبردیم...

یادمه یه روز بارون گرفت نشستیم تو راهرو مدرسه که فیزیکم داشتیم جا واس گذاشتن تخته نبود تا اینکه استاد خوش ذوق ما با گچ قرمز

روی دیوار راهرو بهمون درس داد ... عشق میکردیم ... اوایل سوم دبیرستان من از بچه ها از مدرسه از کرسی از سگای کوچه از بخاری نفتی جدا کردن ... هنوز خواب دبیرستانم می بینم هنوز خواب هم کلاسیام می بینم وهنوز به یاد اون روزها گریه میکنم مثل الان... کاش تمام دخترها همیشه جایشان اغوش مادر بود وصدای مردی بنام پدر همیشه نوازش گر گوششان بود ... کاش

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۱۱
صدر

نظرات  (۱۱)

دختری از زمان روزگار بخاری نفتی...
برای تیتر خوبه! :)

کاش بعضی خواب‌ها تموم نمی‌شد.
پاسخ:
خوابای دوس داشتنی هیچ وقت تموم نمیشه دوست خوبم
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۰۴:۴۶ رادیو عاشقی
خیلی هم خاطره دوست داشتنى داشتین
موفق باشید
پاسخ:
مرسی عزیزم
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۰۵:۴۰ سید مهدی عاشق علی
سلام
چه خواهر گلی
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۰۷:۲۱ پرستوی مهاجر
سلام علیکم
بله کاملا درست میفرمایید
ممنونم از توجهتون

۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۵۸ حامد عبدالهی
صبح ها هوا پر میشد از بوی نان تازه
همه نونها تنوری بود
نانوایی نبود و هر کسی خودش نون مورد نیازشو درست میکرد
همه خونه ها یه نونوایی داشتن!
صبح ها روی ایوون با کره محلی و نون داغ، چه حالی میداد...
هوا حتی توی تابستون اونجا اینقدر سرد بود که دم صبح یخ میزدی. به حدی که انگشتات کبود میشد
هنوزم اونطوری هست
یادش بخیر
پاسخ:
واقعا یادش بخیر ... من تنور که رو سکو ته حیاط داشتیم یادمه ... مادر بزرگم برا مراسم نهون می پخت تو حیاط حرفه ای بود

نون پختن مادرم کمی یادمه ... مادرم زیاد فرش می بافت
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۲۹ ســــامیـــ یــو ایـکســـــــــــ
درود
خاطره بسیار زیبایی بود
هیچوقت گذشته تکرار نمیشه و نخواهد شد
واقعا دوران تحصیل و مدرسه چه دورانه شیرینی بود ...
همه ماها وقتی چیزی رو از دست میدیم یا از زمان اون دوره میگذریم قدرشو میدونیم ...

پاسخ:
ممنونم جناب

باور کنید من اون زمان هم میدونستم دوران مدرسه ام بهترین دورانم خواهد بود
کاش تمام دخترها همیشه جایشان اغوش مادر بود وصدای مردی بنام پدر همیشه نوازش گر گوششان بود ... کاش..
...
پاسخ:
ممن.ن وسپاس که سر زدید دوست خوبم
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۳۷ پرستوی مهاجر
سلام
خب تشریف ببرید امامزاده شهرتون زیارت
یا گلزار شهدا
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۲۹ حامد عبدالهی
ولی تنور ما توی هوای آزاد نبود
مال هیچکس نبود
یه اتاق مخصوص داشت. که پر توش هیزم بود
همونجا یه تنور توی دل زمین درست میکردن
هیچ نونی، بربری، سنگک، تافتون، و .. به پاش نمیرسید. هنوزم نمیرسه. ولی با این تفاوت که دیگه کسی نون نمیپزه و ما هم اونجا نیستیم.
مادربزرگم نون درست میکرد
...یادش بخیر
پاسخ:
واقعا یادش بخیر
۱۲ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۵۴ پرستوی مهاجر
سلام بله سعادت میخاد
ولی ترسم اینه که بشیم مصداق کسی که داره بارون میاد و نره زیر بارون
بعد بگه توفیق نبود بارون به ما برسه

پاسخ:
بله این هم هست
مرور خاطرات گذشته خیــــلی باحاله

ولی من بیشتر اشکم درمیاد دلم تنگ دوستامو اون دوران میشه یادش بخیر

خاطره ی جالبی بود
پاسخ:
منم اشکم در میاد ولی گفتن خاطره شیرینه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی