چیزی بیش از تهوع ست این واژه ی خاکستری ودست به عصای زندگی...
جای ندارد برای دستهای چرکم وچرکتر ازان روحم ...
حتی جایی برای موهای سفید روزگار جوانیم هم ندارد...
زندگی میرقصدونیش خند میزندآه که نیشم میزند...
وچه شب قشنگی است که من برقصم ونیشش بزنم...
دنیاهمین است ...به نوبت