یاقوش

جای خوبی است برای سردادن

یاقوش

جای خوبی است برای سردادن

امیدوارم حال خوبی باشد اینجا بودن

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۶/۰۶
    ...
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۷ مطلب با موضوع «خاطرات کهنه» ثبت شده است

مثل باد از حریر عشق عبور کردی ومرا در پشت پرده های پوسیده مانند مردن یک نیلوفر از یاد بردی...


رفتنت مثل شکستن چینی تیز قلبم را بریدوجانم پر شداز حاشیه های خاکستری...


من ماندم و حرارت خوشه های درد...


جام جام آه وحسرت نوش جانم شد...

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۳۲
صدر

کم کم حال وهوای مدرسه همه جا می پیچه ... تو خاطرات قبلیم گفتم که من بچه روستام و پدرم نانواست

صبح زود مادرم صدام میزد دلم نمیومد از زیر کرسی بیام بیرون برم ته حیاط دست و صورت بشورم ...بالاخره  بلند میشدم خواهرم که ازم دو سه سال بزرگتر بود

صبحونم حاضر میکرد تو اتاقی که رو تنور بود میخوردیم ... با هم میرفتیم مدرسه معلم دفتر مشقم میدید از دست خطم می فهمید کار من نیست خواهرم صدا میزد وبه جای من کتک میخورد ... تا اینکه خواهر بزرگترم ازدواج کرد واون خواهرم که جور من میکشید دیگه مدرسه نیومد ... یادمه میخواست واسمون غذا درست کنه زیر پاش قابلمه میذاشت تا قدش واسه پختن برسه مادرم همیشه تو صحرا بود....

یادمه هرچی تو مدرسه لازم میشد خواهرم واسم میگرفت ...اهل خوراکی نبود پولاش جمع میکرد خرج ما میکرد ...

بزرگ شدم سال سوم ابتدای که نمره ام ده شد معلممون گفت برید حیاط دساتون بذارید زیر برف یخ که میزد با چوب نازک میزد ولی شانس اوردم

اون روز از سرم گذشت... سال چهارم داداشم ازدواج کرد و گردنبند هفت لیلی مادرم از گردن مادرم رفت

راهنمای دوره ی خوبی نبود ولی عاشق دبیرستانم بودم وبهترین دوران زندگیم سه سال دبیرستان بود ...

مدرسمون سر جاده بود من از وسطای روستا تومه وسرما تنها میرفتم وقبل از مدرسه یه کوچه بود پر سگ ... با هر پارسشون تنم میلرزید

با فراش مدرسه تویه زمان میرسیدیم ... دوس داشتم زود برم مدرسه ...در که باز میشد کل حیاط یکدست برف بود شروع میکردم راه رفتن

واز دیدن رد پاهام لذت میبردم... بخاری ها نفتی بود .. گاهی نفت نداشتیم گاهی هم تا بخاری جون بگیره جون از انگشتام میرفت ............

اهل دستکش و کاپشن و... نبودم ... یه روز بردنمون تجرک که برای سپاه بود اسلحه باز و بسته میکردیم هر کدوم از بچه ها سه تا تیر داشت سه تا شلیک ... اول دبیرستان کلاس نداشتیم تا کلاس بسازن مهر ماه حیاط درس میخوندیم با تخته سیاه سیار که کولش میکردیم میبردیم...

یادمه یه روز بارون گرفت نشستیم تو راهرو مدرسه که فیزیکم داشتیم جا واس گذاشتن تخته نبود تا اینکه استاد خوش ذوق ما با گچ قرمز

روی دیوار راهرو بهمون درس داد ... عشق میکردیم ... اوایل سوم دبیرستان من از بچه ها از مدرسه از کرسی از سگای کوچه از بخاری نفتی جدا کردن ... هنوز خواب دبیرستانم می بینم هنوز خواب هم کلاسیام می بینم وهنوز به یاد اون روزها گریه میکنم مثل الان... کاش تمام دخترها همیشه جایشان اغوش مادر بود وصدای مردی بنام پدر همیشه نوازش گر گوششان بود ... کاش

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۵۶
صدر

یک حیاط بزرگ وخاکی  که در انتهایش باغچه ای داشتیم آفتاب گردان داشت نیلوفرو لاله عباسی هم داشت. پدرم خیار چنبر وگوجه وشاهی هم می کاشت . قدیم ترها گنجینه ای بود خیلی خنک داخلش یک تنور بود ویک جعبه اهنی بزرگ که بعد از درو پراز گندم میشد

نزدیک این گنجینه دوتا ااتاق تقریبا تو در تو بود آفتاب اجازه تابیدن در آنجا را نداشت باید خنک میماند کفش پربود از خربزه و... و چیزی نمانده به سقفش بندهایی از این دیوار به ان دیوار دوخته شده بود که خوشه های انگور ازش آویزان بود واااااااااااااااااای نمیدانی چه طعمی بود

زیر این اتاقها گاو و گوسفند نگه میداشتیم مادرم انجا شیر میدوشید وهمیشه روسریش را از پشت گردن می بست و گردنبند هفت لیلیش چه عشوه ای میریخت...........

یک اتاق بزرگ مخصوص مهمان بود ته این اتاق یک سکو بود وروی آن سه تا مبل مخمل یشمی رنگ بود وآنجا مبل داشتن یعنی.................

من و مادرم وخواهرهایم همگی یک اتاق داشتیم که به آن اتاق کهنه می گفتیم خدامیداند دلم میخواهد تمام تازگی های زندگیم را بدهم ویک شب در آن اتاق ودر آن زمان که سه طاقچه داشت دوتا فرش دست بافت که مادرم بافته بود ویک تلویزیون سیاه سفیدکه تنها تفریحم بود بخوابم........

آنجا پدرها اتاق مخصوص داشتندوهمیشه اتاق پدرم گرم بود زیر اتاق پدرم یک تنور بود یک گوشه ی اتاقش یک سوراخ بود وهمیشه کتری روی ان داغ داغ بود. دخترها باید پرآبش میکردند..........

سقفش تیرچوبی بود وسیاه. یک پنجره کوچک هم داشت که جای سیگار کشیدن هم بود ویک گوشه ی دیگر اتاق چند پله رو به پایین بود با یک در آهنی ........

فکر میکنید انتهای این پله چه بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۱
صدر

صدای شکستن قلبم  راچنارهای کوچه خلوت هم شنید ند وقتی کودکم با کودک درونم بازی کرد او گفت^


مادر تمام آدمهای دنیا قهرند هیچ چرا خورشیدهم باما قهر است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


ببین به سینه ی دیوارها قاب نارنجی آفتابش را هدیه میدهد!به پنجره ی همسایه ها بوسه میزند !


ولی مارا در نگاه ترشیده ی بن بست به سیاهی ابرهای فردا می سپارد....


یاد خورشیدهم ترک برداشته که ما شبها ماه وستاره میچینیم وبرگ انگور برای فرشته ها به سوغات میبریم...


چقدر دنیای خنده داریست مادر...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۸
صدر

چیدن یک خوشه  یک خوشه ی زرد  گندم را میگویم آن خوشه که رنگ خلوت دارد خلوت یک مزرعه


 

یک مزرعه دررقص نور یک مزرعه دربیشه ی عشق


شاید بار است بارکوله ی یک زن


یک زن پراز گلهای قشنگ روی دامن


یک دامن سبز...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۷
صدر

یادم آمد/غروب کودکیم یادم آمد / صدای سمات از رادیو کهنه اتاق کوچکمان یادم امد/قل قل قلیان شاه عباسی عموی مولایم یادم امد/

حسرت یک شام رنگی ومشق های آبی زیر نور کم سوی فانوس یادم امد....

همه ی این لحظه ها مردند ومن دوره گردی سیاه شدم دراین چرخ ....

حیف کاش یادم نمی آمد کودکی بارسفرش را سالهاست بسته است وگیسوان سفیدی در راه است...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۵
صدر

شبهای قدیم یادت هست جاجیم روی کرسی وبوی  ذغال ومزه نخودو کشمش که شیرینی خوردن ان به شیرینی خواب می چربید وچینی آبی آسمان که انگار درآن سرمای یلدایی ترک برمیداشت ...

من وکودکیم هردو دست دراز میکردیم ودرقلبمان نداسر میدادیم که ای کاش قوش بودیم تاثریا را زیرگام هایمان لمس میکردیم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۳۵
صدر