یاقوش

جای خوبی است برای سردادن

یاقوش

جای خوبی است برای سردادن

امیدوارم حال خوبی باشد اینجا بودن

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۶/۰۶
    ...
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۱۴ مطلب با موضوع «دلم گفت» ثبت شده است

ای خدا حال دلم امشب چه خوب است ...


امشب نگاهم پر از چشمک های ناز است... .


امشب لبانم پراز قهقه ست ...


امشب تمام جانم نفس میکشد...


دلم نمیایدبخوابم ... هراس دارم نکند صبح شود بیدار شوم همه ی این حال خوب از تنم رفته باشد...


خدایا تو خودت میدانی عادت ندارم به دارا بودن حال خوب ولی این بار برایم نگهش دار ...

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۴
صدر

مگر باورم میشد... تمام ذهنم پر شده بود از خطوط فانوس. مگر باورم میشد...مریم و رز هدیه ی جنون تو باشد.


مگر باورم میشد...کنار تونشستن و خندیدن و هجوم حسرت ها


دار میزند ان نگاه زنده ات که از چهره ی نازت به حکم یادگاری قاپیدمش...


تو نمی شنیدی صدای  پرنده هایی که همیشه از تو برای من می خوانندو نمی بینی کوزه سفال را که مستیم در قلبش حبس شده است


کودک درونت خنده ام میداد ومرا پر میکرد از حضور مبهم تو ...احساس میکردم اشاره ها محو منند که چنین شیدایی دارم ...


آه وزن خیال عبورم داد از آغوش تو از بوسیدن تواز.......................


چه وصال خالصی بود این نیم روز..........حرارت لحظه ها خوابید ...چه زمان کالی ...جه فراق ترشی


جنگ شد ...جنگ دوری ...جنگ دیوار با من وعشق ...بسته شد دفتر نازنین این نیم روز...


خوب من یادم هست فتح با هم بودن...ولی گاهی میگویم چه خیال خامی.............................................

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۱۷
صدر

ببار باران وبا آمدنت ارام کن یک روح خسته را ...


یک روح خسته در تابوت که زیر کوله باری از برگ زرد گم است گم شده تابوت نیست گم شده یاد اوست


ببار باران ................

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۴۱
صدر

چرکی چهره ام را میخورد وقلبم را با اندیشه هایش خفه میکند.... تا اینکه از تبار شیطان بشوم


چه خون داغی وچه غلظت با لایی قلابش به هر نفس پاکی گیر میکند... اری از تبار شیطان میشوم


و روزهاست که در لجن راه میروم وتنم بو گرفته است


ودر این بلاد آب حرام است ولی چشم و دلم تشنه است ودلتنگ روزهای بندگیم...


آبی از چشمانم ریخت که انسانها اشک میخواننش  تسخیر شدگان زهر ....


این زهر چکید وصدای گوش خراش نوزادهای ابلیس از انگشتانم جانم را درید ومن بیشتر گریستم ...


ازترسم اسمان را سرمه ی چشمانم کردم ودستهای چرکم را به درگاهش دراز کردم 


چنان فریاد کشیدم که اجنه های خواب در اعماق زمین همدلش سوخت ومیان من وخدا پر شد از نرگس....


 ای صاحب نرگس دستم نمیرسد وهنوز پاهایم زنجیر شده به اتش هایی است که در این لجن زبانه میکشند


یاریم کن..............................

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۸
صدر

تکه های نان خشک غذای کودکان پایین بود ... تکه هایی که باید برای خورده شدن خیس میخورد


.چقدر تفاوت که کشمش ها در گنجینه ی کدخدا خاک میخورد ...


سفره ی ساده ا ی پهن شد... مادر و خواهرو خشت ها ی دیوار چشم به پله های بد قواره دوختند تا پسرک امد...


دستهای زمختش با چشمهای ناز و بچه گانه اش قهر بود ....


سفره رفت پسرک رفت دختر رفت هرکسی در جای خودش...


مادر چارقد گریه سر کرد ومهتاب به دست به قبرستان نگریست که همسایه ی سنگین این خانه بود


دل قبرستان هم گریست وقتی این مادر گفت درد دارد پدر باشد ولی پسر مرد خانه باشد

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۸
صدر

دلم دامن دامن هوس گریه دارد اصلا دلم به جهنم تمام تنم گریه دارد ...


رواست دزدیدن اسبی وتازیدن به آغوش تکه سنگهایی در کوه و همنشین شاهینها شدن و چشم هایم لقمه یشان ...


رواست دریده شدن دست وپای روحم به منقار لاشخورهایی که هم بالین اجنه هایند ...


 تو که میدانی کاسه کاسه خمار دردم پس چرا..........................................................

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۹
صدر

خدا کوله بارش را بست ورفت


میان برگهای انگور برای روز محشر سوغات چید و رفت واز من هیچ چیزی در کوله بارش نگذاشت


دستان همه پر بود از یاقوت یشم زمرد ...و در دستان من سنگی سیاه در خواب بود ...


کسی پیش امد با محاسنی سفید ... صدایش پیر بود ولی شیرین بود گفت


تو که سجاده بدست انتظار پیچیدن صدای تکبیر از سینه ی گلدسته ها می کشیدی با چه بهانه ای بندگی را رها کردی ؟؟؟


دامنم پراز هق هق خیس بود وتمام دست وپایم حال زاری داشت وشانه ای که می لرزید .......


دستی شانه ی لرزانم را گرم کرد ودر گوشم خواند باز آی که آمدنت لحظه ی لبخند من وتوست........................


خدایا باز آمده ام .................

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۲
صدر

نقطه وصل ما آدمها کجاست ؟!!!!!


گاه چه دیر میرسیم و گاه چه زود.......


در این غوغای زرد وصال من کجا سرک میکشم!نمیدانم دیر رسیده ام یازود.....


دلم میخواهد ساحری در دامن زرد آتش نقطه ی وصل مرا بداندودر قبال این دیدنش قرار باشد جوانه ی سیاهش را در دلم ریشه زند سر قرار میمانم

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۰
صدر

امشب تمام زمین پر از ملک است.........


امشب تمام زائران با لبخند میگریند.......


امشب شیعیان سربه زیر به خطاهایشان فکر میکنند ...........


در هر میلادی یادتو ای صاحب الزمان در جانم دمیده میشود وبه اندازه ی غربتت به اندازه ی غیبتت میگریم


گریستن من معنایش جز این نیست که پیرو حقیقی نبودم .


شرمسارم ..................................


آمدن شمس الشموس  علی بن موسی الرضا برتو آقا هزاران بار مبارک

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۲
صدر
کاش بداند یادش حتی زیر زبانمم هست وهرآنچه در دهانم میگذارم طعم او میدهد

کاش بداند در کلیسای عمرم مثل یک قدیس میپرستمش

کاش بداندمثل یک شکوفه که منتظر رسیدن گیلاس است انتظار لمس پیراهنش را دارم

کاش بداند خرجین دلم پراز چشمک هایی است که در خیالم به جانش ریختم

کاش بداند تمام شبم تسخیر یک مشت حال خوب اوست

کاش بداندراضی به گذراندن این نفس خام بایک شبح در یک ویرانه ام فقط باورکند...........

کاش این مرد مردانه بداند یا این حس نیاز خوراک  کرکس هایی شود که نیازی جز خوردن ندارند

جان تمام ریحانهادریابم.................


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۷
صدر