استخوانم تیر میکشید از حجم تنهایی هنگام خواب ...
خونم عربده کشان بخاطر اینهمه سقوطم از لحظه های ذهنم بیرون میچکید ...
از تب نگاه رگم در تنم می خشکید ولذتش به اندازه ی یک نیش مبهم مرا هوایی میکرد ...
گذشت و دردم امد انفدرکه این وجدان با مشتش بر سرم زد... دیگر زندگی در من نرخی نداشت و دورم پر شده بود از کلاغ ها ...
سرو زانویم در میان اسکلت ها بود ناله ام طاقت نیاورد وبا صدای چرک الود وسربه زیر گفت خدایا یادت هست مینایت کجاست... ...................
وزن این همه تشویش سنگینم کرده بود... تا....
صدایی حال دلم را بوسید وجان تلخم را هم زد... نگاهش که هنوز غریب است برایم کیسه کیسه زر شد به سخن این کلاغ ها ...
در شیارهای ذهنم به آغوش کشیدمش وبه اندازه ی تارهای مویم قول دادمش ... به جان ریحانش دین زمین خورده ام را بلند کرد...
یادم نمیاید کی خندیده بودم کی گریسته بودم وقتی به ارامی و خلوت اقاقی ها گفت یا علی عالم عالم خندیدم وگریستم...
حالم خوب است از صدقه ی مردانگی یک بنده ی نون و قلم دار حالم خوب است