یاقوش

جای خوبی است برای سردادن

یاقوش

جای خوبی است برای سردادن

امیدوارم حال خوبی باشد اینجا بودن

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۵/۰۶/۰۶
    ...
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

امشب تمام زمین پر از ملک است.........


امشب تمام زائران با لبخند میگریند.......


امشب شیعیان سربه زیر به خطاهایشان فکر میکنند ...........


در هر میلادی یادتو ای صاحب الزمان در جانم دمیده میشود وبه اندازه ی غربتت به اندازه ی غیبتت میگریم


گریستن من معنایش جز این نیست که پیرو حقیقی نبودم .


شرمسارم ..................................


آمدن شمس الشموس  علی بن موسی الرضا برتو آقا هزاران بار مبارک

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۲
صدر
کاش بداند یادش حتی زیر زبانمم هست وهرآنچه در دهانم میگذارم طعم او میدهد

کاش بداند در کلیسای عمرم مثل یک قدیس میپرستمش

کاش بداندمثل یک شکوفه که منتظر رسیدن گیلاس است انتظار لمس پیراهنش را دارم

کاش بداند خرجین دلم پراز چشمک هایی است که در خیالم به جانش ریختم

کاش بداند تمام شبم تسخیر یک مشت حال خوب اوست

کاش بداندراضی به گذراندن این نفس خام بایک شبح در یک ویرانه ام فقط باورکند...........

کاش این مرد مردانه بداند یا این حس نیاز خوراک  کرکس هایی شود که نیازی جز خوردن ندارند

جان تمام ریحانهادریابم.................


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۴۷
صدر

صدای شکستن قلبم  راچنارهای کوچه خلوت هم شنید ند وقتی کودکم با کودک درونم بازی کرد او گفت^


مادر تمام آدمهای دنیا قهرند هیچ چرا خورشیدهم باما قهر است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


ببین به سینه ی دیوارها قاب نارنجی آفتابش را هدیه میدهد!به پنجره ی همسایه ها بوسه میزند !


ولی مارا در نگاه ترشیده ی بن بست به سیاهی ابرهای فردا می سپارد....


یاد خورشیدهم ترک برداشته که ما شبها ماه وستاره میچینیم وبرگ انگور برای فرشته ها به سوغات میبریم...


چقدر دنیای خنده داریست مادر...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۸
صدر

بارن باریده بودهوارنده ی زنده وتب دود مرا ذوق میداد...


میان انگشتانم آتش زدم هواسم بود که نلغزد تادامن قرمز شبهای قشنگ را سیاه کند...


هرچه روشنتر میشدجان ازکفش میرفت ودر انتهای این بازی .خاکسترگله ای بزرگ داشت ...


باصدای پیرش گفت بس است این همه زن وسیگارو نفس...بس است

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۸:۴۶
صدر

بوی کباب گوزن /صدای پای کوبی دختران وپسران و مرد آوازه خان که رنگ شراب را در چشمان یک پسر نو نقاشی میکندو طعم تند عشق بازی را در


جوانه ی احساس آن پسرتزریق میکند...


در آن لحظه دهکده ی خاکستری برای او می میرد وزمزمه ای داغ در وجودش سراییده میشود...


چشمان آبیش پی گلی میگردد.........................

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۶
صدر

من باتو ومریم هایت سیراب بودم  من با ساز تو می رقصیدم و در سخت ترین نقطه ی زمان به لمس تو می اندیشیدم...

منوعاطفه ام بردگی نگاهت را میکردیم وبه وعدگاهمان فتح باغ گیلاس پرواز میکردیم...

من ازجنون چیدنت مشت پرم راپاشیدم واما تو!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پاهای کهنه عشقت در مرداب فرو رفته وبه گمانت فانوس بدست به سمت بهشت قدم برمیداری ...

ودر این تیرگی محض شیهه ی اسبی تورا میترساند ودر این ترس هجوم اندوه بار مریمی فلبت را تسخیر میکند...یک مجنون نمای بی قلب

توروحم رابه عمیق ترین چاله ی قرن سوق دادی وعجیب است که هنوز میخندی...

این خنده ی تو تاوان ابلهانه ترین تشویش عمرم همان حماقت کودکانه ی من است ...

شرم ومردانگی قدیم رسم خوبی بود....

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۰۷:۵۴
صدر

به صلیب میکشم


چگونه تعبیر کنم این وجدان کجت را که مرا باتازیانه اش از جان می اندازد ! چگونه تعبیر کنم این چنگال سیاهت را که کاسه ی چشمم را به سرخی

نقاشی میکند! چگونه تعبیر کنم این منطق پوسید ه ات را ...

تعبیر؟؟؟؟؟!!!!!

تعبیر در فلسفه ی من وتوشبحی است در خرابه ها چه تعبیری!

راحتت کنم فکرتو ریسمان توست در گردنم آنقدر بکش که پوست تنم روی سنگها جا بماند

آنقدر بکش که چشمانم مثل یک حلبی در بیابان از فرسخ ها بیداد کند

 کم نگذار خواهم گریخت و با وحشتم به صلیبت میکشم  وجدانت را از سینه ات میدرم وخونی داغ را میمکم...

حالا تو تعبیر کن..............

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۴
صدر

گاهی نمیدانید بغض چه جانی ازم میبرد چه دلی ازمن میدرد آنقدر ازاین بغض ها درمن زنده به گور شده است که حساب ندارد


اوایل این بغض ها برای عزیزانم بود که مرا به غربت فرستادن ...


بعدها برای تمام تنهایی ها یم بود ...


بعدها برای کسانی که باعث بدنیا آمدنشان بودم ...


بعدها برای سرزمینم وکسانی که دراین سرزمینم بی صدا می میرند ...


بغض با انسان بدنیا میاید وبا انسان می میرد با اینکه گاهی چرکم میکند ولی دوسش دارم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۵
صدر

چیدن یک خوشه  یک خوشه ی زرد  گندم را میگویم آن خوشه که رنگ خلوت دارد خلوت یک مزرعه


 

یک مزرعه دررقص نور یک مزرعه دربیشه ی عشق


شاید بار است بارکوله ی یک زن


یک زن پراز گلهای قشنگ روی دامن


یک دامن سبز...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۷
صدر

یادم آمد/غروب کودکیم یادم آمد / صدای سمات از رادیو کهنه اتاق کوچکمان یادم امد/قل قل قلیان شاه عباسی عموی مولایم یادم امد/

حسرت یک شام رنگی ومشق های آبی زیر نور کم سوی فانوس یادم امد....

همه ی این لحظه ها مردند ومن دوره گردی سیاه شدم دراین چرخ ....

حیف کاش یادم نمی آمد کودکی بارسفرش را سالهاست بسته است وگیسوان سفیدی در راه است...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۵
صدر