بهت من
دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۲ ب.ظ
باورم نمیشود... تارهای موی لیلامیان انگشتان یک مرد فریاد میزد ومن مبهوت ایستاده بودم انگار تمام دیوارها مهمان سرم بودن ... از زیر در رنگی چشمانم را از من گرفت خون لیلا بود ... برق میزد مثل یاقوت بود گران و درخشان .کاش میشد داخل تنگ ریخت وکنار قاب من ولیلا به یادگار گذاشت ولی حیف ..........................
۹۵/۰۵/۱۱