مریم
دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ق.ظ
من باتو ومریم هایت سیراب بودم من با ساز تو می رقصیدم و در سخت ترین نقطه ی زمان به لمس تو می اندیشیدم...
منوعاطفه ام بردگی نگاهت را میکردیم وبه وعدگاهمان فتح باغ گیلاس پرواز میکردیم...
من ازجنون چیدنت مشت پرم راپاشیدم واما تو!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پاهای کهنه عشقت در مرداب فرو رفته وبه گمانت فانوس بدست به سمت بهشت قدم برمیداری ...
ودر این تیرگی محض شیهه ی اسبی تورا میترساند ودر این ترس هجوم اندوه بار مریمی فلبت را تسخیر میکند...یک مجنون نمای بی قلب
توروحم رابه عمیق ترین چاله ی قرن سوق دادی وعجیب است که هنوز میخندی...
این خنده ی تو تاوان ابلهانه ترین تشویش عمرم همان حماقت کودکانه ی من است ...
شرم ومردانگی قدیم رسم خوبی بود....
۹۵/۰۵/۱۸