سیگار
سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۴۶ ق.ظ
بارن باریده بودهوارنده ی زنده وتب دود مرا ذوق میداد...
میان انگشتانم آتش زدم هواسم بود که نلغزد تادامن قرمز شبهای قشنگ را سیاه کند...
هرچه روشنتر میشدجان ازکفش میرفت ودر انتهای این بازی .خاکسترگله ای بزرگ داشت ...
باصدای پیرش گفت بس است این همه زن وسیگارو نفس...بس است
۹۵/۰۵/۱۹