بچگی هایم1
یک حیاط بزرگ وخاکی که در انتهایش باغچه ای داشتیم آفتاب گردان داشت نیلوفرو لاله عباسی هم داشت. پدرم خیار چنبر وگوجه وشاهی هم می کاشت . قدیم ترها گنجینه ای بود خیلی خنک داخلش یک تنور بود ویک جعبه اهنی بزرگ که بعد از درو پراز گندم میشد
نزدیک این گنجینه دوتا ااتاق تقریبا تو در تو بود آفتاب اجازه تابیدن در آنجا را نداشت باید خنک میماند کفش پربود از خربزه و... و چیزی نمانده به سقفش بندهایی از این دیوار به ان دیوار دوخته شده بود که خوشه های انگور ازش آویزان بود واااااااااااااااااای نمیدانی چه طعمی بود
زیر این اتاقها گاو و گوسفند نگه میداشتیم مادرم انجا شیر میدوشید وهمیشه روسریش را از پشت گردن می بست و گردنبند هفت لیلیش چه عشوه ای میریخت...........
یک اتاق بزرگ مخصوص مهمان بود ته این اتاق یک سکو بود وروی آن سه تا مبل مخمل یشمی رنگ بود وآنجا مبل داشتن یعنی.................
من و مادرم وخواهرهایم همگی یک اتاق داشتیم که به آن اتاق کهنه می گفتیم خدامیداند دلم میخواهد تمام تازگی های زندگیم را بدهم ویک شب در آن اتاق ودر آن زمان که سه طاقچه داشت دوتا فرش دست بافت که مادرم بافته بود ویک تلویزیون سیاه سفیدکه تنها تفریحم بود بخوابم........
آنجا پدرها اتاق مخصوص داشتندوهمیشه اتاق پدرم گرم بود زیر اتاق پدرم یک تنور بود یک گوشه ی اتاقش یک سوراخ بود وهمیشه کتری روی ان داغ داغ بود. دخترها باید پرآبش میکردند..........
سقفش تیرچوبی بود وسیاه. یک پنجره کوچک هم داشت که جای سیگار کشیدن هم بود ویک گوشه ی دیگر اتاق چند پله رو به پایین بود با یک در آهنی ........
فکر میکنید انتهای این پله چه بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟